ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم خبر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود

چند سطر سکوت
سلام دوستان به مناسبت سالگرد استاد مشکاتیان شعری از خود استاد رو به شما تقدیم میکنم:
همین نه من!
هرگز نخواسته ام شعری گفته باشم
یا بسا که نمی توانسته ام چنین،
هرگز نپنداشته ام که شعری بوده ام
بایسته برای سرودن
یا شایسته ی دمی که غنودنی مگر،
تنها خودم بوده ام
هم در ساحت سرزمینی
که تابش و بارش همیشه اش
کلام و کبوتر است
هوای تازه و ترانه ی تر است
یا شبنمی که بر شولای گلبرگ وازه یی
چندان که آنجاش دیگر هیچ نباید گفت.
آنجا که مهر نشسته بردل از دل نمی توان شست.
هرگز نخواسته ام آهی باشم
بر کناره ی کوی تو ای عشق ، حتی بی تاملی،
هرگز نخواسته ام خوبی خوابی باشم
در شبسرای آرامش نیگوان ، بی تفکری حتی،
و نیزنه سراینده ی نغمه یی که در نظر آید ...
می خواهم خودم باشم
شبنم اشکی از گرما گرم عاطفه ای مگر:
-ژرف.روان و غریب تر که بباید!
یا سوز سرود سازی در دلی
که نهانخانه ی آتشکده ئی شاید
-ژرف. روان و غریب تر که بشاید!
می خواستم خودم باشم
همین نه من
او که سایه اش فراروی رویا و گریه دیده اید.
راز غریبی است!
کی با سایه ام
هما روی در آیینه ... به نما خواهم شد؟
-شاید نه در این جهان.
بدرود